مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.

  کد مطلب:46178 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:44

در فلسفه اصالت وجودي آورده شده است كه موجودات هستي ناقص و خداوند هستي كامل است . ضمنا در احاديث و قرآن آمده است كه خداوند بود و همه چيز نبود چگونه ازهيچ چيز هستي ناقص بوجود آمد ؟ منظور از هستي ناقص چيست ؟ واقعيت چيستي اين هستي ناقص چيست ؟ .
ايـن مـسئله در فلسفه از فروعات بحث علت و معلول است طبق براهين فلسفي هر موجودممكن در وجود خود احتياج بعلت دارد و اگر علتش ممكن باشد آن نيز احتياج به علت دارد سلسله علل هـر چه باشد بالاخره بايد بعلتي برسد كه في نفسه موجود بوده احتياج بعلت خارج از خود نداشته بـاشد يعني واجب الوجود بوده هيچگونه احتياج بغير نداشته از هر جهت تام و كامل باشد زيرا اگر سـلـسـلـه مـعلولات بواجب الوجودنرسد موجود ممكن مفروض الوجود موجود نخواهد شد و اين خلاف فرض است . پـس واجـب الـوجـود اسـت كـه از هـر جـهت بي نياز از علت بوده و تام و كامل و علت هر موجود ممكن است بلاواسطه يا مع الواسطه . و از طرف ديگر احتياج وجودي كه موجود ممكن بعلت دارد در حد ذاتش بايد باشد زيرااگر خارج از ذات و زائد بر ذاتش باشد در حد ذات محتاج نبوده و واجب الوجودخواهد بود در حاليكه ممكن الـوجـود فـرض شـده و اين خلاف فرض است پس وجود ممكن عين احتياج مي باشد و نقص لازم احـتـيـاج است زيرا محتاج اگر ناقص نبود تام و كامل بود واحتياجي نداشت و معني نقص ممكن اينست كه هيچگونه استقلال وجودي ندارد . اگرموجودات با علت موجود است و اگر از علت صرف نظر شود باطل و معدوم و هيچ است . في المثل نسبت معلول بعلت ( ممكن بواجب ) مانند نسبت معني حرفي است باسم اگرگفتيم از تهران تا شيراز فلان مقدار راه است لفظ ( از ) با تهران ( از تهران )معني معقولي مي دهد و تنها ( از ) مفهومي ندارد . و امـا ايـنـكـه گـفـته شده خداوند بود و هيچ چيز نبود الخ معني آن نه اينست كه زمان ثابت و بـيـنهايتي هست كه در طرف اول آن ( جانب ازل ) جز خدا چيز ديگري ( مخلوقات ) نبودند و در طـرف آخر آن ( جانب ابد ) مخلوقات بوجود آمدند زيرا دراين صورت زمان در وجود خود احتياج بـخـدا نخواهد داشت و در مقابل خدا واجب الوجودديگري خواهد بود با اينكه زمان نيز مانند ديگر مـمكنات مخلوق خدا است پس زمان نيز روي ساير مخلوقات بايد باشد در اين صورت عالم هستي همان خدا ( اعم از زمان و غير زمان ) و مجموع زمان و غير زمان وجودا خدا از قبيل بعديت معلول از علت ( توقف وجودي ) و خداوند نه خودش زماني و منطق بزمان است و نه فعل او مجري ( زمان و غير زمان ) زماني مي باشند . و شاهد اين مطلب اينكه بعضي از احاديث كه اين مطلب را ذكر مي فرمايد اين طوراست كان اللّه و لـم يـكـن مـعه شيي و هو الان كما كان و اما اينكه چگونه از هيچ چيز هستي ناقص بوجود آمد ؟ معني اين مطلب فلسفي نه اينست كه عدم ماده هستي ممكن مي باشد و خداوند مقداري از عدم را بـرداشته از آن هستي ممكن ساخت چنانكه مثلا زرگر مقداري از طلا را برداشته آنرا گوشواره و الـنـگـومـي سـازد زيـرا عدم بطلان و لا شي است و محال است لا شيي شي ء بشود بلكه معني اش ايـنـسـت كـه چون ممكنات در حد ذات شان احتياج بعلت داشته عين احتياج هستند بحكم عقل درحـد ذات شـان عدم است بخلاف خداوند كه در حد ذات خود حاجت بغير ( علت ) ندارد وعين وجود است پس خدا بود و هيچ چيز نبود و لايزال همين طور است .

بررسي هاي اسلامي
طباطبائي - سيد محمد حسين

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.